سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آریسا... ایران - گفتی سلام گفتم سلام

آریسا... ایران

سه شنبه 85 دی 12 ساعت 9:41 عصر

05 دی 1385
ساعت 11 شب:

الان با آریسا حرف میزدم
حالش خیلی بد بود!... از شدت گریه نمیتونست درست حرف بزنه...
میگه بلیط میگیره برمیگرده ایران...
اون عوضی اذیتش کرده و هر چی از دهنش در اومده بهش گفته...
گفته ازش متنفره و وجودش تو خونه نمیذاره که خوشبخت زندگی کنن...
شاید تو ایران هم روزای چندان خوبی بین اون فامیلا در انتظارش نباشن اما باز بهتر از زندگی با این مرتیکه ی عوضیه
پیشنهاد دادم موقتی چند ماه ایران بمونه و اگه اوضاع روبراه بود برگرده اینجا و دانشگاهش رو ادامه بده...
خدا کنه زودتر مشکلش حل شه...
منم که بابا پیشم بود نمیتونست راحت حرف بزنم...
با این همه دردسری که آریسا داره باز دیوونه وسط حرفاش میگفت "یاسی دلم برات تنگ میشه"
خدایا به آرزوهاش برسونش... اگه هم تاوان گناهی رو داره میده ببخشش...
به قول خودش: "آخه یه آدم چقد میتونه تحقیر شدن رو تحمل کنه"


نوشته شده توسط : یاسمین

نظرات دیگران [ نظر]