سفارش تبلیغ
صبا ویژن
من و بی خبری! - گفتی سلام گفتم سلام

من و بی خبری!

سه شنبه 85 دی 12 ساعت 9:43 عصر

7 دی 1385:

* آریسا میگه بلیطش واسه روز یکشنبه س... میره شیراز

* فعلا خبر تازه ای نیست...

* چند دقیقه قبل داشتم با آریسا حرف میزدم ! زنگ زدم واسه اون آموزشگاهه پیش دانشگاهی بپرسم اما داشت گریه میکرد! تو خونه نبود... با کامران بودش که بهش گفته میره مرتیکه رو میاره که آریسا ازش معذرت خواهی کنه!!! (آدم اینقد پرو ندیدم... خودش گیر داده و اذیت کرده و توقع داره آریسا معذرت خواهی کنه)... اما خب مث اینکه آریسا هم نمیخواد از خر شیطون بیاد پایین و تصمیم گرفته بره ایران... که البته کار خیلی خوبی میکنه... این کامرانه هم از فرصت استفاده کرده و باز از آریسا خواستگاری کرد... حالا خوبه یه دختر تو زندگیشه و قراره باهاش ازدواج کنه و... چقد بعضی آدما ذاتشون خرابه و پستن...
با اون حال آریسا رو میخندوندم... یه ذره سرحال اومد! گریشم هم بند اومد 
آریسا گفت: "لپ تاپمو هم با خودم میبرم ایران که با تو چت کنم"
خلاصه میخواد به مرتیکه بگه که ۴ ماه میره ایران که امتحان کنه ببینه زندگیشون چقد عوض میشه...


نوشته شده توسط : یاسمین

نظرات دیگران [ نظر]